زندگینامه و وصیتنامه شهدای مدافع حرم

۸۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل نـــوشـــت» ثبت شده است

اسامی نهایی شهدای مدافع حرم مازندران در "خان‌طومان"وضعیت درمانی ۲۱ مجروح مشخص شد

سپاه کربلا مازندران با انتشار اطلاعیه‌ای اسامی نهایی شهدای مازندرانی مدافع حرم در منطقه خان‌طومان سوریه را اعلام کرد.
 به گزارش حوزه دفاعی امنیتی گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان؛  روابط عمومی سپاه کربلا مازندران در اطلاعیه‌ای اظهار داشت: روابط عمومی سپاه کربلا به‌منظور جلوگیری از هرگونه اظهارنظری از وضعیت رزمندگان مدافع حرم آل‌الله که سبب تشویش اذهان و نگرانی جامعه و خانواده‌های گرانقدر رزمندگان غیور مدافع حرم شود پس از کسب اطلاعات از عالی‌ترین مرجع مطلع، در چند روز اخیر  اطلاعیه شماره 2 خود را برای مردم شهیدپرور استان صادر کرد.

متن این اطلاعیه بدین شرح است:

بسم‌الله الرحمن الرحیم

امتیاز این شهیدان مدافع حرم که حکایت از مظلومیت آنها دارد، «شهادت در غربت» است. این  یک امتیاز بزرگی است و پیش خدای متعال فراموش نمی‌شود. (رهبر معظم انقلاب در دیدار با خانواده‌های شهدای مدافع حرم 5/بهمن/94)

شهدای مدافع حرم مازندران از نسل بصیرند و همچون طوسی ایستاده در دفاع از اسلام و ولایت، خط سرخ شهادت را در دفاع از حرم آل الله در سوریه مشق کردند.

در چند روز اخیر سپاه کربلا تلاش فراوانی برای خنثی نمودن حربه‌های رسانه‌ای دشمن تکفیری در فضای مجازی برای تکمیل اطلاعات ناقص خود از رزمنده‌های مدافع حرم استان داشت و در نهایت با ارزیابی شرایط حساس منطقه برای جلوگیری از بهره‌کشی روانی دشمن از نبرد حلب و رایزنی‌ها درباره سرنوشت پیکر مطهر شهدا، پیگیری‌ها از وضعیت درمانی 21 مجروح استان مازندران و با تأیید نهایی عالی‌ترین مرجع مطلع از وضعیت این عزیزان، اسامی نهایی شهدای مازندرانی دفاع از حریم اهل بیت در استان حلب را بدین گونه منتشر می‌کند.

1-شهید حبیب الله (بهمن) قنبری ـ  بهشهر
2-  شهید رحیم کابلی ـ بهشهر
3-شهید رضا حاجی زاده ـ آمل
4-شهید حسن رجایی فر ـ بابل
5-شهید سید رضا طاهر ـ بابل
6-شهید سیدجواد اسدی ـ ساری
7-شهید سعید کمالی ـ میاندورود
8- شهید محمود رادمهر ـ ساری
9-شهید علیرضا بریری ـ   بابلسر
10-شهید علی عابدینی ـ فریدونکنار
11-شهید حسین مشتاقی ـ نکا
12- شهید علی جمشیدی ـ نور
13- شهید محمد بلباسی  ـ قائم‌شهر

روابط عمومی سپاه کربلا ضمن تبریک و تسلیت به خانواده‌های معظم شهدای مدافع حرم و مردم استان لاله خیز مازندران، صمیمانه از جامعه رسانه‌ای استان و عموم مردم که با صبر و حوصله، متعهدانه و هوشیارانه هرگونه بهره‌برداری نظام سلطه و جبهه کفر از رسانه‌های داخلی و جوسازی منفی برای برهم زدن آرامش روانی جامعه را خنثی نمودند قدردانی می‌کند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الشهدا

ختم صلوات

پیشاپیش سالروز ولادت امام حسین (ع) و  برادر باوفایش حضرت ابوالفضل عباس (ع) و فرزندش امام سجاد(ع) را به پیشگاه مقدس مولایمان مهدی صاحب الزمان ارواحنافداه و محبین و عاشقان حضرت

مبارک و فرخنده باد.


آقا ! بیا که بی تو پریشان شدن پس است. 

 از دوری تو پاره گریبان شدن پس است. 

   کنعان دل بدون تو شادی پذیر نیست.  

  یوسف! ظهور کن که پریشان شدن پس است.....



با عرض سلام خدمت شما دوستان گرامی به اطلاعتان می رسانیم که دروبلاگ مـــــــلازمــــان حـــــــرم ختم صلوات به مناسبت عید بزرگ شعبانیه به نیت سلامتی امام زمان علیه السلام وخوشنودی قلب نازنین آن حضرت و تعجیل درفرجش و هدیه به محضر مبارک حضرت ختمی مرتبت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برگزارمی شود لذا ازشما علاقه مندان خواهشمندیم لطفا درصورت تمایل تعداد و نام خود در قسمت نطرات پست  اعلام کنید درضمن محدودیت زمانی ندارد..... 



با تشکر )



 


اجرتان بامولا



دل با صلوات محرم اسر
سیمرغ شود بلند پــــرواز شود
فرمود پیامبر که با هـر صـلوات
درهای اجـابت دعـــــــــا باز شود




 اسامی شرکت کنندگان درادامه ی مطلب:

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
خادم الشهدا

ذوالفقار محمدی؛ مدافع حرم از لشکر فاطمیون به شهادت رسید

مدافع حرم

ذوالفقار محمدی، مدافع حرم حضرت زینب(س) از لشکر فاطمیون

 در درگیری با نیروهای تکفیری در سوریه به شهادت رسید.

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
خادم الشهدا

مهم‌ترین پیغام «مدافع حرم» که در دستمال کاغذی نوشته شد!

لحظاتی قبل از عقد دستمال تاشده‌ای از طرف داماد به من رسید که اختصاصی‌ترین خواسته صالح از من بود.

مهم‌ترین پیغام «مدافع حرم» که در دستمال کاغذی نوشته شد! +عکس

مریم اختری؛ وقتی روایات سید شهیدان اهل قلم در مورد شهدا را می‌خوانیم، گویا در میان حرف‌هایش، حق شهدای مدافع حرم هم به خوبی ادا شده، بس که شباهت عجیبی‌ست میان شهدا طی اعصار و قرون:

«بشنو، زبان حال آنان را بشنو: حسینا، اماما، هرچند ما عاشوراییانِ قرن پانزدهم هجری قمری در کربلا نبودیم تا به ندای «هل من ناصر» تو پاسخ گوییم و حق را یاری کنیم، اما حسینا، ما می‌دانیم که تاریخ بر محور تو و عاشورا و کربلایت می‌گردد. زمان از آن می‌گذرد تا یاران تو را از صُلب پدران و رَحِم مادرانشان بیرون کشد و همه آنان را در زیر عَلَم خون‌خواهی تو گرد آورد و آنان را وارث زمین گرداند و این چنین، همه تاریخ روزی بیش نیست و آن روز عاشوراست.»

 

«شهید عبدالصالح زارع بهنمیری» از مدافعین بابلسری است که بسیجیان و اهالی راهیان نور، غالباً‌ خادمی‌ او را در فکه به یاد دارند.

 

 

 

 

حالا از او «محمد حسین» یک ساله به یادگارمانده که زمان شهادت پدرش تنها 7 ماه داشت!

 

خبرگزاری فارس گفتگویی صمیمانه با «سمیرا (زهرا) کمالی» همسر گرانقدر شهید انجام داده که در ادامه تقدیم می‌گردد.

 

 

 

 

*بابلسری شدم!

همسرم اصالتاً بابلسری بود و من اصفهانی. پدر و مادرم دخترعمو و پسرعمو هستند. پدر و مادر همسرم به دلیل شغل پدرشوهرم در قم زندگی می‌کنند، اما اصالتاً بابلسری‌اند، شهر بهنمیر. من یک برادر کوچکتر دارم و آقا صالح 2 برادر و یک خواهر.

 

همسرم در دانشگاه بابل در رشته حقوق تحصیل کرده بود و من دانشجوی حسابداری دانشگاه الزهرا بودم که بعد از ازدواج به بابلسر انتقالی گرفتم. همسرم پاسدار بود و در بخش آموزش پادگان المهدی بابل خدمت می‌کرد. از محل کار او تا خانه‌مان که در بابلسر بود، حدوداً یک ربع، بیست دقیقه فاصله بود.

 

*آشنا نبودیم

قبل از ازدواج هیچ آشنایی با هم نداشتیم. خاله آقا صالح که همسر شهید است، ساکن شهرک ما بود. پسرخاله‌اش عضو هیأت مدیره شهرک است که پدرم با آنها همکاری داشت. او به مادرش گفته بود تصور می‌کنم آقای کمالی دختر دارد... آنها از این موضوع هم مطمئن نبودند، چه اینکه من چند ساله‌ام!

 

مادر آقا صالح با مادرم تماس گرفت و در مورد من اطلاعاتی گرفت. بعد خاله‌اش به خانه ما آمد، با مادرم صحبت کرد و بعد از آن به خواستگاری رسمی آمدند.

 

 

 

 

*امر امام خامنه ای...

در جلسه خواستگاری بیشتر او حرف می‌زد. برای من هم مادیات مهم نبود، در این موارد زیاد حرف نزدیم. روی به حجاب خیلی تأکید می‌کرد و به ولایت علاقه عجیبی داشت. بسیار بسیار فرمایشات امام خامنه‌ای برایش مهم بود. در مورد شغلش حرف زد و حتی سختی‌های آن. اینکه ممکن است به مأموریت برود یا از لحاظ زمانی گاهی دیر به خانه بیاید و...

 

بعدها اما تنها یک‌بار به مأموریت رفت آن هم داخل ایران که یک دوره آموزشی در اصفهان بود. صالح هم آموزش می‌دید و هم به بقیه آموزش می‌داد. تک‌تیرانداز ماهری بود.

 

*جواب منفی به صالح

پدرم می‌گفت زندگی در شهر دور به اختیار خود شماست، اما مادرم بسیار مخالف بود. از آنجا که مادرم هم از خانواده‌اش در اصفهان جدا شده و سختی دوری را چشیده بود، نمی‌خواست من هم از او دور شوم و همان مسیر برای من هم تکرار شود. البته خود من هم هیچ‌گاه تصور نمی‌کردم بتوانم به شهر دیگری و دور از خانواده بروم. وابستگی زیادی به خانواده داشتم و باورم نمی‌شد که راضی شوم به یک شهر دور با فرهنگ و آداب متفاوت و حتی زبان دیگر بروم! جمع‌بندی نظرات خانواده ما، جواب منفی بود که به خانواده آقای زارع اعلام شد.

 

 

 

 

*تنها مردی که به دلم نشست!

از نظر بقیه همه چیز تمام شده بود، اما واقعاً برای من نه! برای اولین‌بار بود که کسی این همه به دلم نشسته بود. قبل از آن حتی رغبت دیدن خواستگارها را نداشت. البته قصد جدی هم برای ازدواج نداشتم. یادم هست که آقا صالح هم اولین‌بار که آمدند، برنامه‌ام همین بود که جواب رد بدم! اما بعد از آنکه باهم صحبت کردیم، قصه تغییر کرد... حالا این من بودم که دلم می‌خواست «صالح» مرد زندگی‌ام باشد.

 

*روز اول ربیع‌الاول

تمام دو ماه محرم و صفر لحظه‌ای فراموشش نکردم. با اینکه در جلسات ابتدایی شماره تلفن همراهش را داده بود که اگر سؤالی داشتیم بپرسیم، اما نه من و نه او از آن استفاده‌ای نکردیم. به ظاهر با جواب منفی خانواده باید همه چیز تمام می‌شد اما بهمن‌ماه، روز اول ربیع‌الاول، آقا صالح دوباره آمد!

 

مادرش می‌گفت با وجود اینکه من هم موضوع را فراموش کرده بودم و حتی دنبال گزینه‌های دیگر می‌گشتم، اما صالح گفت «دوباره به همانجا برویم، توکل به خدا!»

 

 

 

 

*آدم روزهای سخت نیستم

حالا دیگر بیشتر خانواده‌ها باهم صحبت کردند. این‌بار پدرم گفت «با موقعیت نظامی آقا صالح، حتی ممکن است دائماً بین شهرهای مختلف در رفت و آمد باشد.» پدر خودش نظامی است و شرایط این زندگی را می‌دانست و حتی برایم توضیح می‌داد. او مطمئن بود من آدم روزهای سخت نیستم و واقعاً تحمل سختی و مشقت را ندارم. تمام اینها را که کنار هم می‌گذاشت، می‌گفت «تو حتی تحمل ذره‌ای شرایط سخت را نداری... پس جوابمان «نه!» است.»

 

راستش با پدرم مخالفت نمی‌کردم، شاید حیا مانع می‌شد، نمی‌دانم. اما در دلم می‌گفتم «تحمل می‌کنم... اینها مهم نیست، تحمل می‌کنم.» اما آنها متوجه شدند که باوجود سکوت، جوابم منفی نیست!

 

*14 سکه

این‌بار قضیه جدی‌تر شده بود. حالا با مشکل دیگر مواجه بودیم به نام مهریه! آقا صالح از همان ابتدای خواستگاری به من گفته بود که «من نمی‌توانم مهریه بالا را پرداخت کنم و چون مهریه به گردن من باقی می‌ماند، نمی‌توانم کاری را که نمی‌توانم انجام دهم، قول بدهم.» نظرش روی 14 سکه بود، اما پدرم اصلاً قبول نمی‌کرد! تمام اقوام ما اصفهانی بودند و... واقعاً به دل من هم مبالغ بالا نبود! حتی یک سکه‌اش را هم نمی‌خواستم، اما رسم و رسومات بود و مخالفت جدی پدر و پدربزرگم! 14 سکه بیشتر به طنز شبیه بود برایشان.

 

بعدها آقا صالح می‌گفت «نمی‌دانم چه شد که قبول کردم با 100 سکه به عقد هم درآمدیم!»

 

*استخاره رهایی از تردید

قبل از عقد به خاطر تردیدهای زیاد خانواده که حتی به من هم سرایت کرده بود، از آیت‌ الله ناصری درخواست استخاره کردیم؛ «شرایط سختی دارد، اما عاقبتش خیلی خوب است.»

 

حتی پدر به‌طور اختصاصی با آیت‌ الله ناصری صحبت کرد. انگار سختی هایی که به ذهنش می‌رسید را برای ایشان شمرده بود. بابا می‌گفت هرچه می‌گفتم، ایشان فرموده بودند «اما عاقبتش خوب است...»

 

شرایط سخت به عاقبت بخیری‌اش می‌ارزید. تردیدها برطرف شد و آقا صالح شد داماد خانواده ما! آن هم بعد از 5 ماه در اسفندماه سال 92. دایی آقا صالح که روحانی بود عقد ما را خواند.

 

 

 

 

*وعده برای دلخوشی

بار دوم که برگشتند، یکی از سؤال‌هایی که فکر مرا به خودش مشغول کرده بود و دلم می‌خواست پاسخ آن همانی باشد که در ذهن دارم این بود که پرسیدم «آیا جای امیدواری هست که شغل شما به تهران منتقل شود؟» یادم هست که صالح با حالت خاصی گفت «دنبال انتقالی هستم، اما هیچ قولی نمی‌دهم!» برایم جالب بود. حتی برای دلخوشی من هم حاضر نبود وعده واهی بدهد.

 

*تنها آرزوی صالح

فکر می‌کنم همسرم تنها یک آرزو در دنیا داشت و برای آن بسیار تلاش می‌کرد. قبل از عقد به من گفت دعایی دارم که حتماً وقت عقد آن را برایم بخواه. وقتی برای عقد رفتیم، با فاصله از هم نشستیم. آن لحظات تمام دغدغه‌ام این بود که با این فاصله چطور به او بگویم که چه دعایی داشت؟ حتماً او هم نمی‌توانست با صدای بلند خواسته‌اش را بگوید. تا لحظاتی دیگر خطبه عقد جاری می‌شد و من از خواسته صالح بی‌خبر بودم! نمی‌دانستم چه کنم.

 

در همین اثنا، خواهر آقاصالح جلو آمد و یک دستمال کاغذی تاشده به من داد و گفت این را داداش فرستاد. دستمال را باز کردم، روی دستمال برایم دعایش را نوشته بود: «دعا کن من شهید شوم...» یادم هست که قرآن در دست داشتم، از ته دل دعا کردم خدا شهادت را به صالح بدهد و عاقبتش به شهادت ختم شود، اما واقعاً تصور نمی‌کردم این خواسته قلبی به این سرعت محقق شود... من گفته بودم عاقبتش، که به حساب ذهن من، تا این عاقبت سال‌های سال فرصت داشتم... فکرش را نمی‌کردم که به این زودی داشتن صالح به آخر برسد.

 

 

 

 

*بابلسری شدم!

همسرم اصالتاً بابلسری بودند و من اصفهانی. پدر و مادرم دخترعمو و پسرعمو هستند. پدر و مادر همسرم به دلیل شغل پدرشوهرم در قم زندگی می‌کنند، اما اصالتاً بابلسری‌اند، شهر بهنمیر.من یک برادر کوچکتر دارم و آقا صالح 2 برادر و یک خواهر.

 

بعد از ازدواج من هم بابلسری شدم. همسرم پاسدار بود و در بخش آموزش پادگان المهدی بابل خدمت می‌کرد. ما ساکن بابلسر بودیم که حدوداً یک ربع، بیست دقیقه از خانه تا محل کار آقا صالح فاصله بود.

 

*زهرا صدایت می‌زنم!

با اینکه نام شناسنامه‌ای من «سمیرا» است، اما بعد از جاری شدن عقد، آقا صالح گفت که دوست دارد مرا زهرا صدا بزند! علاقه عجیبی به حضرت زهرا (سلام الله علیها) داشت آنقدر که تمام مدت فاطمیه و حتی دهه بین 2 فاطمیه اول و دوم را هم پیراهن سیاه به تن می‌کرد.

 

بعد از ازدواج، حتی خود من هم باورم شد که نامم زهراست. انگار با این اسم خیلی زود انس گرفته بودم. همین قدر که صالح این اسم را دوست داشت کافی بود تا من هم شیفته نام جدیدم شوم. آنقدر که وقتی کسی نام زهرا را صدا می‌زد، ناخودآگاه برای جواب‌دادن برمی‌گشتم. انگار اسم خودم را فراموش کرده بودم.

 

صالح در خانه پدر و مادرم به احترام آنها، مرا «سمیرا» صدا می‌زد و در بقیه مکان‌ها «زهرا». هنوز هم وقتی نامم را می‌پرسند، می‌گویم «زهرا کمالی».

 

*آقای به تمام معنا

همسرم بجز نام «زهرا»، گاهی هم «خانم» خطابم می‌کرد. من خیلی کم «صالح» می‌گفتم و اغلب «آقا صالح» صدایش می‌زدم. احساس می‌کردم خودش هم دوست دارد اینطور صدازدن را. البته از حق نگذریم شاید دلم نمی‌آمد کمتر از «آقا» خطابش کنم. مرد زندگی من یک «آقای» به تمام معنا بود؛ «آقا صالح».

 

 

 

 

*گل یاس

محبتش خیلی زیاد بود ومهربانی‌اش مثال‌زدنی...حتی اگر در اوج عصبانیت هم خواسته‌ای از او داشتم، به سرعت آن را برآورده می‌کرد. یادم نمی‌آید با هم قهر کرده باشیم، اما اگر اختلاف نظری هم داشتیم، صالح به سرعت برای رفع کدورت پیشقدم می‌شد. مثلاً چون می‌دانست من گلدان‌هایی که گل دارند را خیلی دوست دارم، برایم از آن گلدان‌ها می‌خرید تا از دلم درآید. مخصوصاً که عاشق گلدان گل یاس بودم...

 

*جشن تولد 2 نفره

تولدم 14 آذر ماه 69 است. ماهی که گل یاس در آن به بار می‌نشیند. یادم هست سال اول بعد از ازدواج، اصلاً روز تولدم را به خاطر نداشتم که صالح با یک گلدان گل یاس به خانه آمد و برایم تولد گرفت. جشن تولد دو نفره من و صالح... خیلی ذوق‌زده شدم. مخصوصاً اینکه خودم هم یادم نبود که روز تولدم است. بعد هم با اصرار از من خواست که باهم به بازار برویم تا هدیه تولدم را بخرم. تنها به بازار رفتن را دوست نداشت، می‌گفت دلم می‌خواهد هدیه‌ات با سلیقه خودت انتخاب شود.

 

اما گلدان گل‌هایی که صالح می‌خرید، چیز دیگری بود.... هدیه گلدان‌های گل، خیلی خوشحالم می‌کرد... اختصاصی به آن گلدان‌هایم رسیدگی می‌کردم تا کمترین آسیبی نبیند. خب، هدیه صالح من بود...

 

 

 

 

*باغ مینیاتوری

صالح به گل، گیاه و درخت حسابی علاقه داشت. با اینکه در خانه حیاط نداشتیم، بالکن خانه‌ ما یک باغ مینیاتوری زیبا بود پر از گیاه. یکبار درخت زردآلو را در گلدانی در بالکن کاشت. هوای بابلسر برای رشد زردآلو مناسب نیست و معمولاً ثمر نمی‌دهد، اما درخت گلدانی ما به شکوفه نشست و بعد از آن حدوداً پنجاه و چند تا زردآلوی خوشمزه داد که تعجب همه را برانگیخت. یادم هست وقتی شکوفه‌های زردآلو درآمد، تمام بالکن پر از شکوفه شد. آنقدر زیبا بود که دلمان می‌خواست ساعت‌ها نگاهش کنیم. شکوفه‌های درشت 5 گلبرگی سفید با پایه‌های قرمز و پرچم‌های زرد روی شاخه‌های درخت جوان ما.

 

حتی انواع و اقسام سبزی‌ها را هم در گلدان‌های جداگانه می‌کاشت و در بالکن نگهداری می‌کرد. یادم هست که برای عید سال 94 پشت پنجره را گلدان‌های کوچک چیده بود که نمای فوق‌العاده‌ای به خانه می‌داد. من گل آزالیا را هم خیلی دوست داشتم، فقط یکبار این را به صالح گفته بودم. 2 گلدان زیبای آزالیا هم خرید تا کنار گلدان‌های عیدانه بگذارد.

 

*نوبرانه

هر روز هنگام برگشت از محل کار، قبل از حرکت تماس می‌گرفت و می‌پرسید «برای خانه چیزی نیاز داریم؟» بااینکه بارها به او گفته بودم اگرخریدی نیاز باشد، خودم تماس می‌گیرم و می‌گویم، اما باز هم لحظه حرکت به سمت خانه تماس می‌گرفت و می‌گفت «خانم! برای خانه چیزی احتیاج نداری؟» دیگر من هم عادت کرده بودم که رأس ساعت مشخص، تماس بگیرد و ...

 

تا نوبرانه‌ای به بازار می‌آمد، سریع آن را می‌خرید و برایم می‌آورد، آن هم به مقدار خیلی زیاد که حتی مرا شاکی می‌کرد که «ما فقط دو نفریم! این همه برای 2 نفر؟»

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
خادم الشهدا

چرا دختران به راحتی فریب پسرها را میخورند؟

*ﺷﺨﺼﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺶ ﺑﺎ ﯾﮏ ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻪ

ﻧﺎﺍﻫﻼﻥ ﻃﺒﻖ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ ﻣﺨﺘﺼﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻭﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ

ﺗﺠﺮﺑﯿﺎﺗﺶ ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﮐﺮﺩﯾﻢ . ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎﯼ ﺍﻭ

ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﻣﻄﻠﻊ ﺷﻮﯾﺪ .

ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﻋﺎﻣﻞ ﻣﻮﻓﻘﯿّﺖ!!! 

ﺗﻮ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﺟﺬﺏ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺑﻪ

ﺧﻮﺩﺕ ﻭ ﺳﻮﺀ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﯿﺴﺖ؟

ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪ ﭼﯿﺰ ﺍﺳﺖ:

 1 - ﺯﻭﺩﺑﺎﻭﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ.

2 -ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ﺁﻧﺎﻥ.

 3 - ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺷﺎﻥ.

 4 - ﻋﻘﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻌﻀﯽ

ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ . ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻋﻮﺍﻣﻞ ﺍﺻﻠﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ .

ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺑﺪﻩ .

ﮔﻔﺖ: ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﻨﺪ : ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ

ﺩﺧﺘﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ

ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻮﻧﺪ، ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ

ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺍﺻﻄﻼﺡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﺑﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ

ﺭﻓﯿﻖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺩﺭ ﺩﺭﺟﻪ ﺍﻭﻝ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ

ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺷﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ

ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺗﺨﺼّﺼﺶ ﺩﺭ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺍﻭﻝ ﺟﺬﺏ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻫﺎ ﻭ

ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎﺳﺖ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ؛ ﺑﺎ ﺍﻭ

ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ،

ﺍﺯ ﺍﻭ ﺳﻮﺀ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ‏( ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺷﻬﻮﺗﺮﺍﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ‏)

ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﺗﻮ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﻭ

ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﻪ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﻦ ﺗﻦ ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩﯼ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻦ

ﻧﻤﯽ ﺁﻣﺪﯼ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺑﺪﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ

ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ . ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺍﯾﻦ

ﺑﺎﺗﻼﻕ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﯾﮏ ﻣﺪﺕ ﺳﺮﮐﺎﺭﺵ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﻣﻼ ﺍﺯ

ﺍﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺳﻮﺀ ﺍﺳﺘﻘﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻋﻮﺍﻃﻔﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ

ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ؛ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺑﺮﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮ ﻣﺎ ﭘﯿﺪﺍﯾﺖ

ﻧﺸﻮﺩ ﻭ ﮔﺮﻧﻪ ﺁﺑﺮﻭﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ . ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺖ

ﻋﺸﻘﯽ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻭ ﻋﻔﺖ ﻭ ﺁﺑﺮﻭﯾﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ، ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﭼﻪ

ﻭﺿﻊ ﻭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ .

ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪ : ﺁﻧﺎﻥ ﺯﻭﺩ ﻓﺮﯾﺐ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻧﺪ. ﭼﻮﻥ ﺍﮔﺮ

ﺳﺎﺩﻩ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﺣﺘﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺳﻼﻡ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ

ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ : ﺳﻼﻡ ﮔﺮﮒ ﺑﯽ ﻃﻤﻊ ﻧﯿﺴﺖ .

ﻋﻘﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ: ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎﯼ ﺑﺪ، ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺎ

ﭼﺸﻢ ﻭ ﻫﻢ ﭼﺸﻤﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ

ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻋﻘﺐ ﻧﯿﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﻝ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯ

ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﮑﺸﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺭﯾﻢ . ﮐﻤﺒﻮﺩ

ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮏ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺵ ﻭ ﺑﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻓﮑﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻭ

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ.

ﺯﻭﺩ ﺑﺎﻭﺭﻧﺪ : ﭼﻮﻥ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ . ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ

20 ﺳﺎﻟﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ 20 ﺳﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺍﻥ

ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ﺗﺎ ﺑﻪ ﭘﯿﺶ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻫﯽ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ 100 ﺩﺭﺻﺪ

ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﭘﺎﮎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ، ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺍﻵﻥ ﺑﻪ

ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻫﺎﯼ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻤﺎﻧﺪ

ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ 20 ﺳﺎﻝ؛ ﭘﺴﺮ ﻫﺎ ﻫﻢ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﻪ

ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﻪ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﺑﭽﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺣﺎﻻ

ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻤﯽ

ﺩﺍﻧﻨﺪ .

ﺧﻼﺻﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﻧﺎﺍﻫﻞ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺕ

ﭘﯿﺶ ﭘﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺳﻮﺀ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺪﻑ

ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﻬﻮﺗﺮﺍﻧﯽ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎﺳﺖ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﻢ ﻭ ﺩﺭ

ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ؛ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﻭﺳﺖ.

ﺍﻭ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﻫﺮ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ

ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﯾﮏ ﭘﺴﺮ

ﺑﺎﯾﺴﺘﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻮﺍﻇﺒﺖ ﮐﻨﺪ؛ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻭ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻓﺮﯾﺐ

ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ . ﺍﮔﺮ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ

ﮐﻼﺳﯽ ﻫﺎﯼ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺳﻼﻡ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻫﯿﭻ، ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻼﻡ

ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ.

ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﻫﺪﻑ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ

ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﻭ ﺗﺼﻨﻌﯽ، ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ

ﺍﺟﯿﺮﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺩﺭ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭ ﯾﺎ

... ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺩﻟﺨﻮﺍﻫﻤﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ، ﻭ ﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ

ﺧﻮﺍﻫﺮﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﻝ ﺯﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻧﮑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﺒﺮ

ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﻗﺼﺪ ﻭ ﻏﺮﺿﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺷﮕﺮﺩﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ

ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ .

ﻣﺎ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻇﺎﻫﺮﻣﺎﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ، ﺧﯿﻠﯽ

ﻣﻮﺫﯼ ﻭ ﺁﺏ ﺯﯾﺮﮐﺎﻩ ﻭ ﺭﻧﺪ ﻭ ﻧﯿﺮﻧﮓ ﺑﺎﺯ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ

ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﻨﻪ ﻣﻦ ﻗﺮﯾﺒﻢ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯾﻢ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻫﺎﯼ

ﺣﻖ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺒﯽ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ ﻭ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ

ﻃﻠﺒﮑﺎﺭ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﯿﻢ . ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻃﺮﺯ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﻭ

ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻭ ﺍﺱ . ﺍﻡ . ﺍﺱ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﮔﯽ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﺧﻮﺍﻫﯽ

ﻫﺎﯼ ﻭﺑﻼﮒ ﻫﺎﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﺑﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ. ﺍﮔﺮ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻣﯽ

ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺑﺸﻨﺎﺳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﯽ

ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﯿﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮔﻮﺷﯽ ﺩﻭﻣﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ

ﮔﻮﯾﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﺎ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﮔﻮﺷﯽ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ

ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻃﻌﻤﻪ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ﺳﻘﻮﻁ ﺍﺳﺖ ﺭﻭﯼ

ﻭﯾﺒﺮﻩ ﻭ ﯾﺎ ﺳﺎﯾﻠﻨﺖ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ .

ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻫﯽ

ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ، ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺟﻨﺲ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭﯼ ﻣﺎ

ﮐﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﺮﺩ، ﻧﻈﺮ ﺑﺪﻫﻨﺪ

ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﺎ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﺗﺠﺮﺑﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ، ﺑﺎ

ﻟﺒﺨﻨﺪﻫﺎ، ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎ، ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﻫﺎ، ﻃﺮﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺁﻧﺎﻥ

ﺭﺍ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻫﻢ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ

ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺑﺮﻧﻤﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻭ ﯾﺎ ﺁﺩﺭﺳﯽ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ . ﺩﺭ

ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺎﺏ ﻣﺮﺍﻭﺩﻩ ﺑﺎ

ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ.

ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﭘﺴﺮﯼ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﯽ

ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎﯾﺪ ﺁﺩﺭﺱ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺗﻮﺳﻂ ﻓﺮﺩ

ﻣﻄﻤﺌﻨﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ

ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﻭﺩ ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﮔﻮﺷﯽ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ .

ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﭘﺴﺮ ﻗﺼﺪ ﺳﻮﺋﯽ ﺩﺍﺭﺩ .

ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺳﻮﺍﻝ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻡ: ﭼﺮﺍ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽ

ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺿﻌﻒ ﻫﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﭼﺮﺍ

ﺩﺭ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺭﻭﺍﺑﻄﺸﺎﻥ ﻭﺳﻮﺍﺱ ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ

ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺑﺎ ﻫﺮ ﭘﺴﺮﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺵ ﻭ ﺑﺶ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ ﻭ ﭼﺮﺍ

ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻭ ﻋﻔﺖ ﻭ ﻭﻗﺎﺭ ﻭ ﺍﺭﺯﺵ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ

ﻭ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﺷﺎﻥ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ

ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﺯ ﭘﺲ ﻫﺮ ﭘﺴﺮﯼ ﺑﺮ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺐ ﺍﻭ ﺭﺍ

ﻧﺨﻮﺭﻧﺪ . 

منبع:3neshaneh.com

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
خادم الشهدا

شهید مدافع حرم «امین کریمی چنبلو» به روایت همسر قسمت سوم

تصاویر/شهادت در وقت اضافه

خبرگزاری فارس: تصاویر/شهادت در وقت اضافه

همسر شهید مدافع حرم گفت: امین خبر داد «فقط 3 روز به مأموریتم

اضافه شده و 18 روزه برمی‌گردم.» دقیقاً هجدهمین روز شهید شد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خادم الشهدا

شهید مدافع حرم «امین کریمی چنبلو» به روایت همسر قسمت دوم

من خوش تیپم!/با شنیدن نام سوریه از حال رفتم

خبرگزاری فارس: من خوش تیپم!/با شنیدن نام سوریه از حال رفتم

همسر شهید کریمی: دو شب قبل از اینکه امین حرفی

از سفر به سوریه بزند، خوابی دیده بودم که نگرانی 

من را نسبت به مأموریت دوچندان کرده بود.

 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خادم الشهدا

شهید مدافع حرم «امین کریمی چنبلو» به روایت همسر قسمت اول

لباس عروسی که به سلیقه شهید مدافع حرم دوخته شد.

خبرگزاری فارس: لباس عروسی که به سلیقه شهید مدافع حرم دوخته شد+عکس

همسر شهید کریمی می‌گوید: تمام گلهای لباس و دامن را و حتی نگین های

 وسط گلهای لباس عروس را امین با حوصله و سلیقه تمام چسباند!

 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خادم الشهدا

برای قدردانی از ایثارگری های #سردار_دلها، به این کمپین بپیوندید… #شکرا_سلیمانی …

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خادم الشهدا

روایت مردی که هرگز برنگشت

شهید مدافع حرم الیاس چگینی از پاسداران تیپ ۸۲ سپاه

صاحب الامر(عج) قزوین بود که چهارم آذر ۱۳۹۴ در استان

حلب سوریه به شهادت رسید و تاکنون اثری از پیکرش 

بدست نیامده است.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
خادم الشهدا

حاج قاسم سلیمانی و معیارهای شهادت


حاج قاسم سلیمانی و معیارهای شهادت

سرلشکر قاسم سلیمانی گفت: اگر حق را بشناسیم، اهل آن را می‌شناسیم و اساس شناخت اهل حق، منطبق بر شناخت حق است و اگر در این مسیر در بحث شهید، حقی را که برای آن شهید شد، شناختید، به شهید نائل می‌شوید.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الشهدا

وظیفه-ما-در-مقابل-دوستان-کم-حجابمان-چیست+اینفوگرافی

اینفوگرافی


این روزها ممکن است همه ما در اطرافیان خود افرادی را داشته

باشیم که از شل حجابی آنها رنج می بریم و علاقه مند به دعوت

آن ها به حفظ حجاب و داشتن پوشش مناسب هستیم. اما دعوت

دوستانه دیگران به حجاب دارای اصول و قواعد خاص خود است،

اصولی که با عدم رعایت آن با اطمینان نتیجه مطلوبی حاصل نخواهد

 شد.پس قبل از امر به معروف دوستان خود به این واجب الهی و برای

 رسیدن به نتیجه ،اصول این کار را بیاموزیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الشهدا

بـه امـید آن روز...

مــن حـیـدری و تــو فــاطـمی

 

در دل مــا حـب ولــی 💕

 

کــاش روزی بــشود عــاقـد مــا سـید عـلی ❤️

 


برگرفته ار وبلاگ نای دل :http://nayedel255.blog.irموافقین

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خادم الشهدا

نخستین دانشنامه شهید مدافع حرم اعطا شد

دانشنامه شهید مدافع حرم

همزمان با ۱۶ آذر، روز دانشجو اولین دانشنامه شهیدان مدافع حرم،

به پدر پاسدار شهید حمید سیاهکالی‌مرادی اعطا شد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
خادم الشهدا

مدافع حرم ۱۷ساله فاطمیون به کاروان شهدا پیوست

مدافع حرم


«مهدی احمدی» یکی دیگر از مدافعان حرم 

افغانستانی لشکر فاطمیون به شهادت رسید.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خادم الشهدا

من مینویسم

 من مینویسم 


ازعشـــــق بین زوج های مذهبی 

 مینویسم 

از محبت هایی که اساسش عشق به خداست 

غفلت از من بچه مذهبی هست  

که نگذاشتم دیده شوم 

  کسی عشق های آسمانی ما را ندیده 

 مینویسم 

تا بدانند عشق اصلی 

مال ما بچه مذهبی هاست  

نه آن عشق های پوچ خیابانی..........


..........


 ڪربلایے باش ، اما بی پلاڪ

 

رنگ ٺو باشد شبیہ رنگ خاڪ

 

در میان این همہ عشق ڪثیف

 

 عشق هاے مذهبے هسٺند پاڪ




برگرفته شده از mohanna.blog.ir ذکر منبع یادت نره

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خادم الشهدا

بزرگترین آرزوی فرزند شهید مدافع حرم...

بسم الله الرحمن الرحیم


این روزها خیلی ها دارن دل میسوزونن ! دل بچه ها

و همسرا و خانواده های شهدای مدافع حرم رو! 

فقط یک جمله دارم واسه شون اونم

 جمله ی امام حسین (علیه السلام) هست که میفرمایند:

إن لَم یَکُن لَکُم دینٌ و کُنتُم لاتَخافونَ المَعادَ فَکونوا اَحراراً فِی دُنیاکُم؛

اگر دین ندارید و از قیامت نمی ترسید،

 لااقل در دنیای خود آزاده باشید.

آره دوستان! هرچقدر هم که مخالف باشید

 و نخواید که بعضی چیزا رو باور داشته باشید،

 فقط عاجزانه خواهش میکنم انقدر مردونگی  

و انصاف تو وجودتون باشه که یه موقع صداتون به گوش این بچه ها نرسه !

 به خدا آه یتیم عرش خدا رو به لرزه در میاره...خواهش میکنم...



برگرفته شده از aghazidobare.blog.ir
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الشهدا

بـــــــاور مـــــــا

    


باور ما این است،کاروان سید الشهدا سالهاست در حرکت است

 یعنی از همان سال ۶۱ هجری و هنوز ندای  "هل من ناصر "

 
اباعبدالله جریان دارد
 
کاروان سعادت بشر به قیمت خون
 
کافی است دعوتش را از جان لبیک بگوییم .
 
 
 
+ پی.نوشت: طرح از وتــر   
 



برگرفته از وبلاگ : Ehtelal.blog.ir
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الشهدا

لبیک یا زینب

 

زینب است ویک وسعت،تاریخ حر‌‌یت وشجاعت. زینب است و یک آغوش معطر،عفاف و حیا. زینب است و یک دهان فریاد وخروش برضد ستم وافشاگری بر ضد سلطه فریب. مردانمان از او درس جوانمردی می آموزند. زنانمان در مکتب او الفبای دین داری و حق مداری را می آموزند.

ای زینب! ای تندیس صبر ووفا! حدیث وفا رااز روزی آموختیم که پروانه وار گرد شمع حسین(ع) می چرخیدی وخود را به آتش این عشق می زدی. صبر را از تو آموختیم که از دریای خون گذشتی وشهادت۷۲ ستاره را با چشم دیدی وبر پیکر خورشید وحنجر خونین بوسه زدی.

ای زینب! ای آئینه فاطمه نما! ای زینب! ای همسایه آبهای آتشین! ای شعله ورترین عطش که جرعه جرعه بر کام خسته زمین چکیدی! نامت قله ای است باستانی که هیچ پرنده خیالی تاکنون بر آن بال نگشوده است.

چقدر به ماه ماننده ای. آنگاه که شب از چهارسو نفیر می کشد و کوچه های سکوت در هزارتوی ظلمتی قیرگون فرو می رود. و ای زینب! ای عقیله بنی هاشم سلام بر تو آنگاه که متولد شدی! از دامان مادرت زهرای اطهر ودرس گرفتی در مکتب پدرت علی مرتضی.

 

 

ای خدای صبرهای زینب! مارا در مسیر محنت های زندگی و در دفاع از اسلام وحریمش صبری زینب گون عطا گردان.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+ پی.نوشت: برگرفته از کتاب نجوای شبانه _سیدحامد حسینی



بر گرفته از وبلاگ : Ehtelal.blog.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الشهدا

صدای بال ملائک میرسد به گوش...

 هو الله الخالق الباری المصور


 

  مراسم تشییع پیکر مطهر هفت شهید از شهدای مدافع حرم

تیپ زینبیون

و لشگر فاطمیون

 

دوشنبه۱۳۹۵/۲/۱۳

ساعت ۱۷

از مسجد امام حسن عسکری به سمت

حرم حضرت معصومه سلام الله علیها

و سپس تدفین در قطعه 31 بهشت معصومه قم

 



Ehtelal.blog.ir

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
خادم الشهدا

آخرین سوغاتی شهید مدافع حرم برای دخترش +عکس

شهید زهره‌وند

از شهید مدافع حرم، «محمد زهره‌وند» یک دختر یک و نیم ساله به نام

ریحانه به یادگار مانده است. ریحانه این روزها شاید نتواند علت نبودن

پدر را به خوبی درک کند. پدر از سوریه برای او یک سوغاتی آورده است.

سوغاتی که بعد از شهادتش به دست او رسیده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الشهدا

روایت السابقون السابقون ِ مدافعان حرم از زبان دختر شهید محرم ترک

دختر شهید محرم ترک

دختر اولین شهید مدافع حرم «محرم ترک» دلنوشته‌ای را در 

مراسم چهارمین سالگرد شهادت پدرش قرائت کرد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الشهدا

فیلم مداحی حاج سعید حدادیان در جمع مدافعان حرم

سعید حدادیان

فیلم مداحی حاج سعید حدادیان دو شب قبل عملیات در حلب سوریه در جمع مدافعان حریم اسلام منتشر می‌شود.

 دانلود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خادم الشهدا

ترادف تن فروشی و وطن فروشی …

در روزگاری زندگی میکنیم که کم و بیش از احوالت مردم خویش آگاهی داریم ، میدانیم چه بر این ملت میگذرد و چه بر احوالات مردم تاثیر میگذارد و هرکس برای خود قاضی شده است!

میگفتند فلانی تن فروشی میکند و برای تحکیم صحبت خودشان دلایلی را میاوردند از این قرار که آره فلان شخص مشکل مالی داشته یا شاید فقر فرهنگی یانه شاید هم کمبود دینی و ضعف اعتقادی که کارش به تن فروشی کشیده شده در هرحال در نقطه ای از افکار خودش کمبودی رو حس کرده که با تن فروشی برای پر کردن اون ضعف اقدام کرده !

حقیقتا بیراه هم نمی گویند ،شاید واقعا همینطور باشد که آنها میگویند کمبود و فقری بوده که کار به تن فروشیکشیده شده اما این تراژدی شباهت عجیبی به ماجرای وطن فروشان نیز دارد !

بعضی ها با دیلماسی لبخند و ذلت ، بعضی ها با وعده های پوچ و دروغ ، بعضی ها با اهانت و توهین به عقاید و بعضی ها با ترورشخصیت وطن فروشی میکنند ، به راستی دار و دسته ی کدخدا دوستان چه کمبودی داشتند که امروز به این راه کشیده شده اند ، کمبود عزت ؟؟ کمبود غیرت ؟؟ کمبود توانایی؟؟کمبود شرف یا کمبود مقام ؟؟

باید باور کرد هیچ شیر حلال خورده ای اینطور به کشور خود لطمه نمیزند ، و اینطور از اشتباهاتش فرار نمیکند و مکرر توجیه و انکار نمیکند مگر اینکه درگیر جادوی کدخدای بزرگش شده باشد …

ح.ب : حقا که تن فروشان شرف دارند به وطن فروشان …

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خادم الشهدا