یک خاطره :

نمی دونم چی شد یهو دلم هوای زیارت کرد .۲ سال پیش وقتی 16 سالم بود تصمیم گرفتم برم سوریه . پرس و جو کنان بالاخره محل ثبت نامش رو پیدا کردم  یه حسینیه بود. هفتم یا هشتم محرم بود بعد از مراسم عزاداری خودمو به مسعول اعزام رزمنده ها رسوندم دوروبرش این قدر شلوغ بود که ۲۰ دقیقه طول کشید تا نوبت به من برسه .


 فکر میکردم ایشون یه آدم جدی سخت گیر و قد بلند و نظامی هستند اما این طور نبود یه روحانی خوش برخورد و با اخلاق بودند که یه جفیه روی دوشش بود با بوی عطر حرم همین. بعد از سلام وعلیک ازم پرسید چرا می خوای بری گفتم دلیلش مشخصه دشمن بیخ گوشمونه خطوط قرمز ما در خطره مبادا تکفیری ها بی حرمتی کنند. گفت رضایت والدنیت رو داری؟ گفتم خب نه هنوز به شون نگفتم. کاغذی رو از جیبش در آورد و شروع کرد به نوشتن : 

- چند سالته 

- ۱۸ سالمه

-هجده سال تمام ؟ (یعنی باید وارد نوزده سالگی شده باشی)

-آره 18 سال تمام

- باید رضایت کتبی والدینت رو داشته باشی . ممکنه حضوری بریم پیش خانوادت و رضایتشون رو ثبت کنیم.

- مشکلی نیست رضایتو میگیرم

- نام و نام خانوادگی و یک شماره تلفن 

- یونس نوری و شماره تماسمو گفتم.

- بزودی باهات تماس میگیریم.

 وقتی برگشتم خونه نیمه های شب بود. دلم میخواست به مادرم بگم حتما ناراحت می شد که بدون مشورت این کارو کردم  با خودم گفتم بزار شب آخر موقع اعزام بهش میگم. شاید جرعت دیدن اشک های مادرمو نداشتم . 

چند روزی گذشت من با پدرم خیلی رفیق هستم . عزممو جزم کردم و آروم آروم توضیح دادم. وقتی حرفام تموم شد گفت : به خاطر شهامتی که داری به تو افتخار میکنم اما تو سنگر ها به مقدار نیاز نیرو هست و باید به سن قانونی برسی من رضایت میدم ولی مادرت رو فکر نمی کنم به این راحتیا بتونی رضایت بگیری گفتم پس شما هم بهش نگید.

هیچ وقت به مادرم نگفتم همین که نمازم رو سر وقت میخوندم (قبلا بعضی وقتا نمازم قضا میشد) خودش بهم شک کرد گفت نکنه می خوای شهید بشی ( پسر خالم در اون زمان خط بود )؟ گفتم شاید.(می خواستم نظرشو بدونم) به شوخی گفت : تنهایی می خوای بری بهشت تک خور؟ گفتم نه رفیقامم هستن. فکر میکنم مادرم اونروز چراغ سبز نشون داد.

حالا که تقریبا از خونه مطمعن شده بودم فقط باید منتظر تماسی که هیچ وقت برقرار نشد می بودم.

دو سه هفته ی دیگه داره 19 سالم میشه حتما یه بار دیگه تلاش خواهم کرد شاید این دفعه قسمت شد. Laughing

توضیح در مورد تصویر : 

این پلاک مربوط به یه رزمنده مدافع حرمه که تو حرم امام خمینی (ره) باهاش آشنا شدم از بچه های تیپ فاطمیون بود. می خواست برگرده کشورش. اینو به عنوان یادگاری ازش گرفتم. این که پلاک دو تیکه است فکر میکردم برای اینه که اگر تیر خورد و آسیب دید احتمال از بین رفتن اطلاعات روی پلاک ۵۰٪ باشه. اما این طور نبود. این برای اینه که اگر خدایی نکرده رزمنده زخمی یا شهید می شد و اوضاع خوب نبود و راهی برای جابجایی وجود نداشت نصفش میکنند و گذارش میدن که طرف با این مشخصات در این منطقه است. 



برگرفته شده از younes-noori.blog.ir